عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

سالروز زمینی شدنت مبارک

  صدای یک پرواز، فرود یک فرشته، آغاز یک معراج، و شروع یک زندگی امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد  و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد، تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود   بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خل...
14 اسفند 1390

من موهاتو میخواااااام

شیر کوچولوی من دیروز عصر من و تو وبابایی رفتیم آرایشگاه تا اون موهای نازت رو یه کمی کوتاه کنیم و تر تمیزتر شی و  برای روز تولدت یه تغییری کرده باشی وقتی رفتیم توی آرایشگاه من و بابایی به آقاهه گفتیم که زلف گل پسرمون رو زیاد کوتاه نکن فقط دورشو تمیز کن .آقاهه هم نامردی نکرد هر چی که مو داشتی رو کوتاه کرد گفت بذار کلش هوا بخوره . مامانی هم دلش گرفت آخه چهرت برام غریب شده بود . انگار با موهای خودت نازتر بودی .قبلا بهت میگفتم عرشی جونم موهاتو تکون بده برام موهاتو تکون میدادی اما حالا دیگه مو نداری که تکون بدی از دیشب همش میگم من موهای پسرمو میخوام بابا جون میگه پسرم خیلی خوشگل شده شبیه مردها شده بذار معلوم شه پسرم بزرگ شده ولی من بازهم میگم...
14 اسفند 1390

نوزده ساعت دیگه....

پسر نازم ، ای تنها بهونه زندگی خیلی دوستت دارم اونقدر که دلم میخواد روزی هزار بار بغلت کنم و بگم خدایا ممنونم از این خلقت بی نظیرت .عزیزم دیگه چیزی نمونده که از عمر شیرینت یکسال بگذره .نمیدونم توی این ساعتهای آخر یکسالگیت از چی و از چه روزهایی یاد کنم انگار باورم نمیشه که یکسال به این زودی داره سپری میشه و من هنوز اون نگاه اولین روز زندگیتو تو چشمهام میبینم  پسرم توی این روزها داری بامزه و بامزه تر میشی  و خیلی خوردنی شدی کلمات رو دست و پاشکسته بزبون میاری کارهای دوست داشتنی میکنی و خلاصه خیلی چیزهای دیگه . گلم توی این چند روز از چهره زیبات عکسی نذاشتم تا اینکه عکس تولدت رو بذارم اما دلم نیومد و خواستم این عکس حتما توی وبلاگ ...
13 اسفند 1390

هفت روز دیگه...

  جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست . . . فرشته کوچکم هفت روز دیگه یکساله میشی ...
7 اسفند 1390

منتظرم...

وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی               تموم گل های عالم شدن از دست تو شاکی  خدا هم هواتو داشته ، تو رو با گُلا سرشته با تو دنیای پر از درد ، واسه من مثل بهشته پسر گلم دوازده روز مونده تا تولد یکسالگیت   ...
2 اسفند 1390

منتظرم...

الفبا برای سخن گفتن نیست                      برای نوشتن نام توست                           اعداد پیش از تولد تو به صف ایستاده اند                                               &...
30 بهمن 1390

یه روز شاد...

پسرم دیروز به پیشنهاد بابایی رفتیم یه دوری بزنیم و یه هوایی بخوریم تصمیم گرفتیم بریم تجریش ببینیم چه خبره ولی وقتی پیاده شدیم اونقدر باد سرد میومد که انگار تو داشتی یخ میزدی منهم نگرااااان وقتی دیدم دماغت قرمز شده و شبیه آدم برفی شدی گفتم بریم خونه به ما نیومده هوا بخوریم بعد بابایی پیشنهاد داد بریم یه پیتزا بزنیم تو رگ که هم تو گرم شی هم ما ای سیر شیم. راستی تو اولین بارت بود میومدی ساندویچی آخه از وقتی که تو به دنیا اومدی مامان جان ما فقط زنگ میزنیم و سفارش میدیم و درب منزل تحویل میگیریم و نوش جان میکنیم به هر حال ما هم به پیشنهاد خوب بابایی نه نگفتیم و رفتیم که یه دلی از غذا در بیاریم تو هم اونجا خوب با همه دوست شدی و خوشحالی میکردی...
30 بهمن 1390

♥♥روز به روز تا آنروز♥♥

فرشته خوبم ،مهربونم،همدمم،امیدم،مونسم ،ای تنها امید زنده بودن، ای شکلات ،ای هلو، ای شفتالو می دونی چقدر دوستت دارم . میدونی که بی صبرانه منتظر روز تولدتم، میدونی مامان چقدر روزهای سختی رو برای دیدن اون روز گذروندم، میدونی که چه چیزهایی رو برای رسیدن اون روز زیبا تحمل کردم و حالا دوباره قراره بیاده تمام سختی های به تو رسیدن و تمام لحظه های خوب و بد منتظر تو بودن اون روز زیبا رو جشن بگیریم روزی که شاید برای من و بابایی غیر قابل تصور بود عزیزم از حالا تا اون روز زیبا لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه رو میشمارم تا باز تورا دریابم تو که بهترین هدیه خداوند به من بودی توکه با آمدنت نه تنها من رو بلکه بابایی رو سرشار از عشق غرور کردی.عزیزم تا سال...
18 بهمن 1390

پسر خوش قدم...

پسر عزیزم خوب شد که شما به دنیا اومدی مادر جون . انگار بقیه فرشته ها مونده بودن تا اول شما تشریف بیاری ببینی اوضاع روی زمین چه جوریه بعد خودشون بیان .بعد از تولد تو چندتا نی نی به خانواده اضافه شد که اولیش اسرا خانوم بود بعد امیر محمد جون بعد ایلیا کوچولو و حالا هم که یه فرشته ناناز به اسم پرنیان. میبینی مامانی اینها همه بلیطشون بعد از شما بود و بعداز فرود شما فرشته مهربون اونها هم به زمین نشستن . انشاا... همشون مثل تو خوش قدم و سلامت باشن به مامانها و باباهاشون تبریک میگم. راستی خدا ،چند تا از این فرشته ها اونجا داری به هر مامان و بابا یه دونه بده . بدون این فرشته ها زندگی معنا نداره خدایا همشون رو حفظ کن و در پناه خودت نگهدار. ...
12 بهمن 1390