عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

زندگی با تو زیباست

ای پسر من نیکو کار باش نه بدکار زیرا زندگانی انسان جاودان نیــســـت و هـــیچ چیز از کــــردار نیک لازمــتر نمی باشد.      (کوروش کبیر)

 

 

پنجمین سالروز تولدت مبارک

هرسال وقتی 14 اسفند هزاران شهاب به سمت زمین هجوم میاوردن از خودم می پرسیدم چه اتفاقی افتاده که عرشیان میخوان خودشونو به زمین برسونن؟…. و امسال فهمیدم اونا به پیشواز حضور مسافری میان که زمینو با گامهای مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه . پس  عرشیا  نام گرفتی چون از عرش به زمین فرستاده شدی.   امروز چهارده اسفند نودوپنج،تولد عرشیا جونمه. از یکماه قبل روزشماری میکردی تا روز تولدت برسه .کلی ذوق داشتی، امروز هم از صبح هی میگی که بابا جونن بریم کیک بخریم ، شمع و برف شادی بخریم دیگه خودت کلی برنامه ریزی میکنی. مامان فدات شم...
17 اسفند 1394

روزهای خوبِ منو توو بابایی

نازدونۀ من، روزها میگذرن و تو بزرگ و بزرگتر میشی. هر روز با یه خاطره جدید یه حرف تازه و یه رفتار نو. بعضی وقتها فکر میکنم تو از ما هم بیشتر میفهمی. با حرفها و کارهات ما رو شگفت زده میکنی. اصرارت در یادگیری چیزهایی که فک میکنم برات سخته زیاده ولی خب زود بعد از تکرار یاد میگیری. اون موقع است که میخوام بخورمت .وقتی بابایی غروب از کار برمیگرده انگار یه نیروی تازه میگیری و روز تازه برات شروع میشه .خلاصه خونه فقط با سر و صدای تو شبیه خونه میشه. همش میگفتم اگه یه روز تنها باشم میدونم چیکار کنم . استراحت میکنم ، تلویزیون میبینم و .... . اما یکی دوباری که با، بابایی رفتی شرکت احساس میکردم توی خونه غریبم .بدون اینکه کار خاصی انجام بدم فقط منتظر نشستم ...
17 آبان 1394

عرشیا در پارک ژوراسیک

امروز جمعه بیست و نهم خرداد بنا به قولی که باباجون به عرشیا خان داده بود راهی پارک دایناسورها شدیم .از اونجایی که عرشیاجونم خیلی به حیات وحش و طبیعت علاقه داره تا رسیدن به پارک کلی چشم انتظاری کشیدو بیقرار بود .بالاخره وقتی رسیدیم با دیدن اون دایناسورهای غول پیکر حسابی شوکه شدو اولش کمی میترسید بعدش که صداهاشونو شنیدو یه دستی به سرشون کشید فهمید که واقعی نیستن و میشه بهشون نزدیک شد. ...
3 تير 1394

دکترعرشیا

پسر عزیزم این روزها نوع بازیهات عوض شده و جدیتر و با انگیزه تر بازی میکنی، عاشق نسخه نوشتن و مهر زدن زیر نسخه هاتی و امضاء هم زیر نسخه به هیچ وجه یادت نمیره. نسخه نوشتن برای مامان یکی از بهترین کارهاته مثلاً همین امروز دفترچه قدیمی بیمه رو برداشتی و میگی خانوم شما حالتون بده گفتم بله آقای دکتر.میگی سرتون درد میکنه میگم بله آقای دکتر میگی خب من یه مکسن(مسکن) براتون مینویسم بخورین زود خوب میشین .یعنی عاشق دارو دادنتم عزیزم. خیلی دوستت دارم
26 خرداد 1394

عرشیاو مهمان کوچولو

دو روز بود که توی خونمون یه مهمون کوچولو اومده بود که خیلی دوست داشتنی و شیرین بود ، از اونجایی که منهم عاشق بچه های دو سه ساله هستم تمام کارهاش برام جالب بود و ازش تعریف میکردم غافل از اینکه گل پسر یواش یواش حس حسادتش گل میکنه و روزگار ایلهان کوچولو رو سیاه میکنه از نظر عرشیا تی وی برای ایلهان کوچولو ممنوع ، اسباب بازی ممنوع، خندیدن ممنوع که حتی دیگه بهش میگفت تو اصلا منو نگاه نکن از جلوی من برو کنار که من واقعا از رفتار عرشیا در عجب بودم نمیدونم تقصیر من بود یا اقتضای سنش .خلاصه اون دوروز هم گذشت و حالا عرشیا میگه مامان چرا نینی رفت خونشون یعنی از من ترسیده. تازه فهمیده که چقدر جاش خالیه.     ...
6 اسفند 1393

عرشیا وبازیهاش

عزیز دل مامان این روزها بازیهات تغییر کرده همش دوست داری خونه و خونواده داشته باشی عروسکاتو میاری و میگی من بابا تون هستم یکیشون هم میشه مامان . چند روز پیش یکی دیگه با خانومت ازدواج کرده بود که خیلی عصبانی بودی(بن تن) کلی خانومت رو دعوا کردی که چرا با تو ازدواج نکرده تازه خانومت هم یه نی نی داشت بعد با پا در میونی  من شما با خانومت آشتی کردی و با هم رفتین خونتون نینی تون هم آوردی تا پیشتون بخوابه .من هم بن تن رو گذاشتم تا کنارتون بخوابه که بعد از دیدنش کلی عصبانی شدی و گفتی کی گفت این بیاد پیش خانومم بخوابه . عزیز دلم فکر میکنم که اینها همه تاثیر جم تی وی   و فیلمهاش که انگار باید یواش یواش از دیدن فیلمهاش انصراف بدیم . ...
3 بهمن 1393