عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

من بی پدری ندیده بودم ، سخت است کنون که آزمودم

1392/12/18 9:34
نویسنده : مامان عرشیا
11,990 بازدید
اشتراک گذاری

 بنال ای دل که من بابا ندارم
به سر آن سایه طوبی ندارم

بنال ای دل شدم تنهای تنها
انیس و مونس شب‌ها ندارم

بنال ای دل که شادی از دلم رفت
چو غنچه خنده بر لب‌ها ندارم

من بابا ندارم

 

 روی یک تخت چوبی، بد حال، چشمهایی که گودتر می شد
اشکهایی که حلقه می بستند، قرصهایی که بی اثر می شد

عصر یک روز سرد زمستان، آخرین سرفه در فضا پیچید
آخرین برگ از درخت افتاد، پدر آماده سفر می شد

 

 

من بابا ندارم

 

 چه شبها تا سپیده درد کشیدی
ندای یا علی، یا رب کشیدی

بخواب آرام، پدر جان در مزارت
که پایان شد تمام دردهایت

 

 

من بابا ندارم

 

 پدر یعنی تپش در قلب خانه

پدر یعنی تسلط بر زمانه

پدر احساس خوب تكيه بر كوه

پدر يعني تسلا، وقت اندوه

 

من بابا ندارم

 

دلتنگتر از هرشب و روز شدم من          بی مهر پدر شمع پر از سوز شدم من

تقدیر مرا بی سرو سامان و سپرکرد      محروم زدیدار   گل  روی  پدر  کرد

سخت است که دیدار رود تا به قیامت    رویاست پدر، آید از این در به سلامت

شب را به خیالش به سحرگاه رسانم     از حکمت الله دیگر هیج ندانم

سیمای پر از مهر عطوفت زکه جویم       این سوز فراق دل خود را به که گویم

آه از سر افسوس بیاید بسراغم             خاموش شد از هجرت او نور چراغم

 

من بابا ندارم

 

 پدرم تاج سرم چشم به راهت بودم                         همه دم عاشق لبخند نگاهت بودم

ای فلک از چه زدی آتش غم بر جگرم                   کاش جای پدرم من سر راهت بودم

 ای سفر کرده به معراج به یادت هستیم        ای پدر ما همگی چشم به راهت هستیم

تو سفر کردی وآسوده شدی از دوران             همه ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم

 

 

 niniweblog.com

 پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت

پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست....

----------------------------------------------

غروب سی ام بهمن 92 من و عرشیا توی اتاقش باهم تمرین بابا آب داد میکردیم. دونه دونه مینوشتم تا عرشیا بخونه .هنوز اون نوشته ها رو تابلوی اتاقش مونده ،من مینوشتم و اون میخوند غافل از اینکه دیگه بابا نیست که آب بده ،نان بده .شب ساعت 9.30 تلفنها به صدا در اومد خیلی ترسناک و عجیب بود . همه گوشیها تو خونه با هم زنگ میخوردن. آره میخواستن خبر بدن که بابا بی من رفته، دیگه منتظرم نمونده که برم و ببینمش.اینبار بی خبر از من و همه رفته سفر اما دیگه بر نمیگرده. بابا جون نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده،نمیدونی بی تو چقدر تنهام ، تو پناهم بودی ، تو امیدم بودی، تموم هستی من چرا بی من رفتی ، توکه بی وفا نبودی، حالا دیگه نمیتونم به عرشیا بگم بریم خونه بابا حسین،چون باباحسینی نمونده.باباجون دلت اومد منو توی این دنیای غریب تنها بذاری ،باخودت نگفتی که من بعد از خستگیهای غربت حالا باید به کی پناه ببرم ، همیشه دلم به این خوش بود که یه روزی خوب میشی و بازم میای پیشم اما دیگه اون روز نیومد .وقتی تو راه پله خونمونو نگاه میکنم تصویر قشنگتو میبینم که با تموم دردی که داشتی یکی یکی پله ها رو میومدی بالا تا منو خوشحال کنی هرگز یادم نمیره که بعد از هر پاگرد میموندی و یه اسپری زیر زبونی میزدی دوباره شروع میکردی به بالا اومدن. بمیرم برات که خسته نمیشدی، بمیرم برات که همیشه بیادم بودی . حالا دیگه نیستی ،حالا دیگه هیچکس نیست مثل تو روزی ده بار به من زنگ بزنه که من تنها نباشم. حالا دیگه کسی نیست به من بگه دخترم زنگ میزنم که فکر نکنی ما فراموشت کردیم. بابا ، بابا بیا دلم میخواد یه بار دیگه بغلت کنم ، دلم میخواد دستاتو ببوسم.امروز 18 روز که دیگه به من زنگ نزدی دیگه روی گوشیم نوشته نمیشه پدر. دیگه کسی از اینکه گوشیم خاموش باشه نگران نمیشه.بابا جون رفتی اما بی من رفتی.  

 

برخیز پدرم بجاست که بیدار شوی

این طایفه را دوباره سالار شوی

جان را به فدای قدمت میریزم

یکبار دگر اگر تو بیدار شوی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

دایی و نی نی ها
18 اسفند 92 16:17
درگذشت پدرتان چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور می‌نشیند ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست این ماتم جانگداز را به خانواده محترم تان صمیمانه تسلیت عرض نموده و برای آنان صبر و اجر و برای آن عزیز سفرکرده علو درجات طلب می ‌کنم
مامان عرشیا
پاسخ
مرسی عزیزم
مهسا مامان نویان
19 اسفند 92 12:52
واااااااای عزیز دلم بهت تسلیت میگم ایشالله غم آخرت باشه خیلی سخت ولی زندگی ادامه داره به پسر خوشگلت فکر کن و زندگی کن
مامان عرشیا
پاسخ
ممنونم
دایی حسن
20 اسفند 92 10:55
عرشیا جون درسته بابابزرگ دیگه نیست ولی دایی همیشه تورو در آغوش میگیرم .
ماما مری
25 اسفند 92 2:06
سلام از ته دلم تسلیت میگم واقعا ناراحت شدم یه کوچولو بابابزرگشو از دست داده از خدا واستون صبر میخوام و امیدوارم دلتون بخاطر پسر نازتون آروم بگیره و زندگی ادامه داره....ما هم تو تبریزیم و من وبلاگهای دوستای گل تبریزی رو لینک میکنم خوشحال میشم به وبلاگ دنیز من هم بیایین.
زهرا
26 اسفند 92 8:44
خدا بیامورزه پدر عزیزتونو روحش شاد
طراح نو
29 اسفند 92 9:59
چند روز دیگه بهار میاد و همه‌ چیز رو تازه می‌کنه، سال رو، ماه رو، روزها رو، هوا رو، طبیعت رو، ولی فقط یک چیز کهنه میشه که به همه اون تاز‌گی می‌ارزه، «دوستیمون»!قدرشوبدونين ..
مامان اسرا و اسما
4 فروردین 93 13:00
خداوند شما را اجر صابرین دهد که حضرتش فرمود : و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون عرض تسلیت حقیر را بپذیرد •
مامان عرشیا
پاسخ
ممنونم عزیزم.
مامان امین رضا
13 فروردین 93 20:19
سلام تسلیت میگم واقعاسخته انشاالله خدابهتون صبرعطیم بده
خاله صدرا
2 اردیبهشت 93 16:23
به آدرس زیر برید واگه دوست داشتین به این هفت سین ها رای بدین، 115،106،95 http://www.iranvij.ir/7sin93.html
سیدمهدی
1 خرداد 93 5:42
خداوند پدر عزیزت رو با مولا علی(ع) همنشین کنه .
مامان عرشیا
پاسخ
انشاا...
پريوش
21 خرداد 93 11:27
سلام وبلاگ شما خبلي عالي بود من دلم گرفته بود آخه امروز سالگرد بابام منم با شما همدردم و بعد از 23 سال هنوز باورم نيست كه از پيشم رفته،خدا تمام رفتگان رو ،پدر شما و من هم با اونا رحمت كنه
مامان عرشیا
پاسخ
خدا تموم رفتگان را رحمت کنه .هر چه میگذره خاطرات بیشتری تو ذهن نقش میگیره . ممنون از اینکه به من سر زدی.
ابوالحسن
2 مرداد 93 14:15
خدای مهربان، پدر عزیز و مهربانتان را بیامرزاد و از شما هم قبول فرمایاد. کاش مقداری هم از عزای امام حسین علیه السلام می نوشتید. تاثیرگذار بود، خدا خیرتان دهد و صبرتان ان شاالله
مامان ماهان نفسی
7 آبان 93 3:16
وای عزیزم من خیلی وقت بود به وبلاگت سرنزده بودم وقتی این پستتو دیدم اشکام سرازیر شدم بمیم برات خدا مادرت برات نگهدار خدا پدرتو بیامرزه وبا مولا علی همنشین کنه
mohammad azizi
21 اسفند 93 10:51
سلام. خدا دایی جونم رو رحمت کنه. تازه فهمیدم یتیمی و داغ از دست دادن بابا چقد سخته . امیدوارم خداوند همه باباهای در خاک آرمیده را با امیرالمومنین همنشین کنه. روحشان شاد و یادش همیشه در خاطر مان.[پاسخ محمد جان سلام،انشاا... خدا بابای مهربونتو ببخشه و بیامرزه و سایه مامان زیر سایه الله از سرتون کم نشه. امیدوارم هیچ کس هیچ وقت داغ بی پدری رو نبینه چون تحمل این درد واقعا سخته .روح همه رفتگان شاد مرسی به ما سر زدی