عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

خالخالی

این شعرو شنیدین؟ خالخالی ام قشنگم         شبیه یه پلنگم با چنگالای تیزم              خوب میتونم بجنگم چند روز پیش مامان این شعرو برام زمزمه میکرد . بعدش رفتم حموم و خودم ناز و معطر و پاکیزه کردم .مامان جونم لباسامو تنمم کردو رفت به کاراش برسه ، اما این شعره بدجوری منو قلقلک میداد . تصمیم گرفتم خودمو شبیه پلنگ قصهء ما کنم. اینهم خالهای قشنگم .البته بعدش داد وبیداد که عرشیا مگه الان از حموم نیومدی این چه وضعیه ؟ منهم میخندیدم و میگفتم چه وضعی نیست مامان جووووووووووون، شبیه یه پلنگم. ببین .   ...
12 آذر 1392

ذهن خلاق

از اونجایی که عشق مامان به نقاشی و درس و مشق خیلی علاقه داره و این استعداد از در و دیوار خونه تراوش میکنه بالاخره شاهدونه خونه ما تصمیم گرفت اولین نقاشی از ذهن خلاقش رو به روی صفحه بیاره و مامان و ذوق زده کنه . الهی قربون اون دستای نازت بشم که همه چیز رو بزرگ میکشی و میگه آخه من قویترین مَردَم باید گنده بکشم. بوس بوس . این نقاشی از دستاوردهای خودت که مامان اصلاً تو کشیدنش بهت کمک نکردم عزیزم. ...
27 آبان 1392

عرشیا و دوستان

این نی نیها نانا یا بعضی موقع بهش آنیل هم میگی . کله گنده یا حسن کچل هستن که یه جورایی هم دوستاتن هم موشهای ازمایشگاهیت. چ.ن هر وقت عصبانی باشی اونقدر با مشت تو کله این کله گنده میزنی تا خیالت راحت بشه که مرده . هر وقت هم میخوای بینی کسی رو در بیاری یا موهای کسی رو شونه کنی میری سراغ نانا چند روز پیش هم با قیچی افتادی به جون موهای اون بیچاره و موهاشو کوتاه میکردی و بهش میگفتی دیدی دک (درد) نداره ناز شدی آنیل؟ ...
11 بهمن 1391

حکایت پسر شجاع.

سلام نازنین مامان ،چند وقتی میشه که کمتر میتونم بیام و از شیرینکاریهات بنویسم ،آخه جدیداً اونقدر شیرینکاریهات زیاد شده که تمام وقت مجبورم آب قند بخورم.  حالا چند تا کارهای خارق العاده جنابعالی رو نشون میدم تا دوستای خوبی که میگن چرا پیدا نیستی تو رو احساس کنن هر چند میدونم همه هم سن و سالهای تو همینجورین. عرشیا در سطل زباله: عرشیا در حین موزیک زدن اونهم با این آلات موسیقی:  عرشیا داور میشود البته داور فوتبال دستی فقط یه کوچولو زمین بازی براش تنگه: خانه دل انگیز میشود. یکی بگه کدومشون عرشیاست؟ حالا عرشیا نیست . کجایی کجایی ؟اقا خوابش میاد دمکنی هارو برداشته و میخواد بخوابه اونهم گوشه اشپزخونه: ای...
15 آبان 1391

اینهم از عکسهای آتلیه فرشته آسمونی عرشیا

برای دیدن بقیه عکسها میتونید ادامه مطلب رو ببینید. پسر عزیزتر از جونم کلی عکسهای دیگه هم هست که نمیشد بذرام تو وبلاگت ولی توی یه آلبوم خوشگل برات نگهداری میکنم تا وقتی که بزرگ شدی از دیدن اونها لذت ببری . راستی قرار شده خانم عکاس عکست رو خیلی بزرگ کنه و به عنوان یه نی نیه ناز بذار پشت ویترین مغازه الهی که چش نخوری گلکم.مامان قربون اون چشمهای نازت بشم. دوووووووووووووووووووووووستت دارم عشق من. ...
8 خرداد 1391