پاییز یاد آورد خاطرات کودکی...
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستانی جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم
امروز اول مهر،روزیه که همیشه منو بیاد دوران کودکی و اولین روز مدرسه میندازه روزی که من برای اولین بار به تنهایی توی یه جمع حاضر شدم ، روزی که بوی عشق و دوستی و استقلال میده ، پاییز رو دوست دارم چون منو بیاد دوستهام میندازه ، پاییز رو دوست دارم چون بوی کتاب و دفتر کاهی دوران تحصیلی میدی ، پاییز رو دوست دارم چون بوی نانی که بابا روی بخاری نفتی برام گرم میکرد تا از مدرسه میام بخورم میده ، پاییز رو دوست دارم بخاطر اولین چعبه مدادرنگی که بابام برام توی یه شب پاییزی خریده بود ، پاییز رو دوست دارم چون فصل تولد منه ، اول مهر رو دوست دارم چون روز تولد منه.....