عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

عرشی طلا در سفر

دو هفته ای هست که مامان و پسر طلا در مسافرت بسر میبرن اونهم بدون بابا جون ، روزهای اول یه جورایی پسر طلا سر گرم بازی با بچه های فامیل بود و خیلی دلتنگ بابا جون نبود اما حالا که دیگه روزها و بچه ها براش تکرارای شدن تا فرصت میکنه میگه بابایییییییی بیا منو ببر خونه مامانی . خیلی دلم برات میسوزه بالاخره من نفهمیدم تودوست داری تنها باشی یا با بچه ها باشی . اما از این حرفها که بگذریم باید بگم که توی این سفر هم خاطرات خوب بود هم حوادث بد ، خاطره های خوب این بود که با بچه ها پارک رفتی و بازی کردی و کلی از این خونه به این خونه به من و تو خوش گذشت . خاطره بد این که یه روز در حین رقصیدن یهو پات پیچ خوردوزمین خوردی و حالا چند روزه که لنگون لنگون راه میر...
27 خرداد 1392

بهترین یار مامان

سلام پسر کوچولوی من، این روزها من دیر به دیر میام و به وبلاگت سر میزنم . خودم هم نمی دونم چرا؟ ولی انگار هرچی بزرگتر میشی بیشتر دوست دارم لحظه هامو با تو بگذرونم تا با کامپیوتر و اینترنت. تو بهترین یار و یاوری هستی که دارم مثل یه فرشته با من حرف میزنی و تو دل پاکت هیجی به جز رویاهای کودكانه نیست . حرفهات به من آرامش میده. لذت با تو بودن رو با هیچی عوض نمیکنم و نمیخوام حتی یه لحظه دلت بشکنه از اینکه احساس کنی مامانی سرش با یه چیزه دیگه ای به غیر از تو گرمه .تو برام همه چیز و همه کسی ،دیگه کلمات رو کامل میشناسی وتمومم جملات و کامل میگی و میفهمی . مکالمه انگلیسی رو کامل یاد گرفتی و تکرار میکنی. اعدادرو از یک تا پنج میتونی بشمری ولی بقیه رو هر ج...
8 ارديبهشت 1392

سال 1392 مبارک

بـنام خدای بهار آفرین                            بهار آفرین را هزار آفرین                                              به جمشید و آیین پاکش درود   که نوروز از او مانده در یادبود . . . نوروز مبارک   ...
15 فروردين 1392