روزهای بهاری
سلام جیگر مامان. این روزها نمیشه که هر روز بیام و برات خاطرات زیبات رو بنویسم انگار هرچی بزرگتر میشی مامان بیشتر از قبل وقت کم میارم. آخه منتظر میمونم تا بخوابی . من یواشکی بدون سر و صدا بیام سراغ وبلاگت ببینم چه خبره . آخه اگه بیدار شی دیگه هیچ کاری نمیشه کرد فقط باید مواظب جنابعالی باشم تا خرابکاری نکنی و سراغ چیزهای خطر ناک نری. به هر حال با تمام شیطونیهات این روزها خیلی خوش میگذره هر روز غروب با هم میریم پارک تو با بچه ها بازی میکنی و همش دوست داری با همه دوست بشی . اسباب بازیتو میدی به دیگران و از اسباب بازی اونها استفاده میکنی خوب بلدی چطور سرشون کلاه بذاری . عاشق دوچرخه و ماشین برقی هستی و هر جا ببینی میگی هن هن یعنی سوار شم . قربونت برم که خودت میری بالای سرسره و میخوای تنها بیای پایی اما این نی نیهای بزرگ زورشون به تو میرسه و نمیذاری شما کارتو انجام بدی. عاشق تاب بازی و قدم زدن تو چمنها هم هستی وقتی پارک رو میبینی چنان میدوی که انگار دنیا رو بهت دادن. خلاصه عزیزم شب و روزم با شیرین کاری های تو دارن سپری میشن و من خیلی خوشحالم که دیگه امروزم مثل دیروز نیست . عاشششششششششششششششقتم عزیزم.
چند روز پیش رفتیم آتلیه تا ازشما عکسهای خوشگل بندازیم . خانم عکاس کلی عاشق تو و کارات شده بود جوری که دل نداشت عکس انداختن رو تموم کنه بعد از هر عکسی که مینداخت تو دوربین نگاه میکردو میگفت عززززیزم. جانم. قربونت برم . تو هم تا میتونستی از عکس گرفتنت لذت بردی و شیطونی کردی. الهههههههههههههییییییییییییییییییییییییییییییی مامان قربونت برم شاه پسر .