شیرین تر از عسل
سلام پسر نازم ، امروز از اون روزهایی که دلم میخواد کلی برات حرف بزنم و از شیرین کاریهات بگم ، آره مامان جون تو انقدر شیرین و بامزه شدی که هرگز فکرش رو نمی کرذم ، هر روز یه حرف تازه یه کار تازه و یه روز تازه با هم داریم . تازگیها هر کس یه کوچولو اذیتت کنه فوری اولیاتو براش میبری یعنی تند میای پیش من و میگی ماااامااااااانییییییییییییییییی .منهم واسه رضایتمندی جنابعالی میگیرم و میبوسمت .کلی هم توی مجتمع رفیق پیدا کردی کارت به حایی رسیده که بچه ها میان ودرب میزنن و میگن عرشیا میاد بازی آخ که بمیرم اینقدر طرفدار داری . از ترس که نمیتونم ببرمت توی محوطه کلی دختر دورت جمع میشه و همه یا دوست دارن ببوسنت یا بغلت کنن. قبلا تعامل رو خوب بلد بودی وقتی میخواستی با اسباب بازی کسی بازی کنی اول توپت رو به طرف میدادی بعد اسباب بازی اونو میگرفتی اما تازگی هم اسباب بازی دیگران رو میخوای و هم وسیله خودت رو به کسی نمیدی خلاصه دنیایی داری واسه خودت . جیگر طلا ذیروز با بابایی رفتی بیرون تا هوایی بخوری اما خوردی زمینی و پای کوچولوت یه کمی زخمی شد وقتی مامان دیدم خیلی ناراحت شدم هی بوسیدمش . الهی مامان بمیره که اونقدر لطیفی که با کوجکترین ضریه فوری زخمی میشی. مهربون من مامانی برات یه دمپایی خریدم که وقتی میری رو بالکن بپوشی توهم با پوشیدنش کلی ذوق میکنی آخه این اولین باری که دمپایی میپوشی منهم عاشق دمپایی پوشیدنتم اخه پاهای تپلیت توش خیلی خوردنی میشه . الهی قربون پاهات بشم . خیلی دوستت دارم خیلی دوستت دارم خیلی دوستت دارم . عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم عشق من.