عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

میرم یه ماشین بخرم!!!!

پسرم امروز هوا خیلی سرده و بارون هم میباره . از اونجایی که تودیگه دلت شیطونی های بیشتری میخواد و بابا هم در طول هفته وقت خرید کردن نداره تصمیم گرفتیم بریم خیابون بهار تا برات روروک بخریم . حالا باید اولین لباس گرم سال90 رو می پوشیدی و من نمیدونستم با کدوم لباس راحت تری واسه همین یکی دو دست لباس پوشیدی تا تصمیم بگیریم کدوم بهنره ، ولی عزیزم به نظر من با همشون باحال بودی بالاخره یکی شو بابا انتخاب کرد و شال و کلاه کردی و راه افتادیم.   خلاصه بعداز چند ساعت جستجو تونستیم یه روروکی که خودتم خیلی دوستش داری رو بخریم وای که تو چقدر از دیدنش خوشحال شدی توی همون مغازه سوار شدی و شروع کردی ...
6 آبان 1390

هشت ماهگی پسر گلم عرشیا

   پسر عزیزم خدا رو شکردیگه رفتی تو هشت ماه ، وهفت ماه به خوشی و سلامت گذشت و من و بابایی خیلی خوشحالیم. مهربون من امروز وقتی تو رو برای چکاپ ماهانه بردیم پیش دکتر، گفت همه چیز خوبه و تو روی نمودار رشدو سفید کردی عزیزم امروز برای اولین بار تونستی روی ترازو بشینی تا دکتر وزنت کنه. نازنینم دکتروقتی تورو با اون کتونیهای خوشگلت دید کلی نازت داد و گفت مواظب باش با اون کفشها ندزدنت،ماه من از اینکه میبینم تند تندسینه خیز میری و همه چیزو بهم میریزی خیلی خوشحالم.عزیزم، بالاخره امروز ازکارم استعفا دادم تا بتونم بیشتربا تو بمونم و از تو بهتر مراقبت کنم آخه ازهرجا وهرکس پرسیدم نتونستم هیچ رضایت قلبی از مهدها پیدا کنم ...
5 آبان 1390