عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

کلمات شیرین و دلنشین

این کلمات که در کنار جملات زیبای تو شنیده میشه خیلی برامون جذاب و دلنشین و هر وقت که خوابی و صدات تو خونهه نمیپیچه مامان با تکرار اونها کلی میخندم . قالقامه= قابلمه اندوشک=انگشت تصادث=تصادف آده=اره گوش نمیدم=نمیشنوم اما درکنار این کلمات جملات و شعرهای زیبایی بلدی که آدم انگشت به دندون میمونه .حس شاعری رو که نگو .از خودت یه شعرهایی میگی و قافیه هایی میسازی که هرکی ندونه فکر میکنه شاگرد سهراب سپهری بودی.نمونش بابام به من عیدی داد                یه توپ دیگه عیدی داد یا این یکی الا کلنگ و تیشه         ...
4 آذر 1392

دریاچه چیتگر

از اونجایی که عشق مامان ،عاشق آب و دریاست بابایی برای خوش آمد پسر هر از چند گاهی مارو به دریاچه چیتگر میبره که عرشیا جونم از دیدن و گشتن توی یه همچین جایی لذت میبره مخصوصا اگر همراه عمو باشه که دیگه از کنترل خارجه . اینهم یه عکس از نازنینم در قایق پدالی که البته دو،سه دقیقه بعدش به خواب رفتی و مثلاً ما به خاطر تو سوار قایق شدیم. ...
13 آبان 1392

بهترین یار مامان

سلام پسر کوچولوی من، این روزها من دیر به دیر میام و به وبلاگت سر میزنم . خودم هم نمی دونم چرا؟ ولی انگار هرچی بزرگتر میشی بیشتر دوست دارم لحظه هامو با تو بگذرونم تا با کامپیوتر و اینترنت. تو بهترین یار و یاوری هستی که دارم مثل یه فرشته با من حرف میزنی و تو دل پاکت هیجی به جز رویاهای کودكانه نیست . حرفهات به من آرامش میده. لذت با تو بودن رو با هیچی عوض نمیکنم و نمیخوام حتی یه لحظه دلت بشکنه از اینکه احساس کنی مامانی سرش با یه چیزه دیگه ای به غیر از تو گرمه .تو برام همه چیز و همه کسی ،دیگه کلمات رو کامل میشناسی وتمومم جملات و کامل میگی و میفهمی . مکالمه انگلیسی رو کامل یاد گرفتی و تکرار میکنی. اعدادرو از یک تا پنج میتونی بشمری ولی بقیه رو هر ج...
8 ارديبهشت 1392

تولدت مبارک پلنگ کوچولو

دو سال پر از خنده و شادی گذشت  ذو سال پر از نگرانی های مادرانه و پدرانه گذشت برای ما باورش سخت است اما پلنگ کوچولوی خونه ما دو ساله شد عزیزم تولدت مبارک   خداوندا از اینکه بهترین ،برترین،شیرینترین موجوداتت را برای من فرستادی ازت ممنونم،دو فرشته که مکمل یکدیگرند و اگر آنها نباشند زندگی برایم معنا ندارد و بدون آنها من هیچم.همسری مهربان و پسری از جنس پدر. خدایا شکر خلاصه بعد از یک ماه اینور و اونور دویدنو برنامه ریزی کردن روز تولد شاه پسر فرا رسید و مامان و بابا از اینمه نازنینمون سه ساله میشه بی نهایت خوشحالند. پسر نازم مامان خیلی توی وبلاگها و سایتها گشتم تا ببینم ...
27 اسفند 1391

عرشیا خوش تیپ

نازدونهء مامان اماده شده که بره بیرون اما قبل از رفتن کاملا حواسش به تیپش هست و میخواد ببینه که همه چیز مرتبه یا نه . اول یه نگاهی به وسایل ارایشیت میندازی تا ببینی کدومش به دردت میخوره: بعد از انتخاب بهترین گزینه موهاتو شونه میکشی : قربونت بشم که همیشه از پشت به جلو موهاتو شونه میکشی .مامان واسه موهات بمیرم عزیززززززززززم.   ...
15 دی 1391

میخوام

عزیزیم از وقتی که برنامه عمو پورنگ رو میبینی یا بقول خودت دودو افندی، از سلطان یاد گرفتی که هر چی رو میبینی بگی میخوام. گل روز رو داری با میخوام سپری میکنی مثلا شکلات میخوام، برف میخوام ، ماشین میخوام، باباجونم میخوام، ویدا میخوام، پارک میخوام  و کلی میخوامهای دیگه که به ماهی رسیدو هدت گیر کرد طوری کهه حتی تو خواب و بیداری میگفتی ماهی میخوام، خلاصه دیروز مامانی رو مجبور کرد که بردارم ببرمت جایی که ماهیهای آکواریومی میفروشن کلی به ماهیها نگاه کردی و منم یدونه ماهی کله شیری برات خریدم آوردمت خونه وقتی که رسیدی خونه ماهی رو انداختم تو تنگ و تو هی با ماهی بای بای میکردی و قصه میخوردی که مامان جونم ماهی بای بای نمیکنه. برا شعر میخ...
6 دی 1391

تاب بازی دوشت دالم.

با سرد شدن هوا و کم شدن تفریحات، عرشیا جونم دیگه حوصلش تو خونه سر میرفت با هیچ اسباب بازی یا کارتونی نمشد شادش کرد واسه همین منو بابایی تصمیم گرفتیم واسه سر گرم شدن گل پسر براش تاب بخریم تا شاید انرژیش یه کوچولو تخلیه بشه و دست از بد اخلاقی برداره . خلاصه جمعه گذشته با هم رفتیم و براتش تاب خریدیم که کلی هم خوشش اومدو مداوم میادو میگه مامانی تاب بازی میکنم. تاب باژی دوشت دارم. و حالا دیگه مامان یه شغل جدید داره و اونهم اینه که واسه و تابت بده. اینهم عکست موقع خوشحالی تاب بازی. ...
25 آذر 1391