هشت ماهگی پسر گلم عرشیا
پسر عزیزم خدا رو شکردیگه رفتی تو هشت ماه ، وهفت ماه به خوشی و سلامت گذشت و من و بابایی خیلی خوشحالیم. مهربون من امروز وقتی تو رو برای چکاپ ماهانه بردیم پیش دکتر، گفت همه چیز خوبه و تو روی نمودار رشدو سفید کردی عزیزم امروز برای اولین بار تونستی روی ترازو بشینی تا دکتر وزنت کنه. نازنینم دکتروقتی تورو با اون کتونیهای خوشگلت دید کلی نازت داد و گفت مواظب باش با اون کفشها ندزدنت،ماه من از اینکه میبینم تند تندسینه خیز میری و همه چیزو بهم میریزی خیلی خوشحالم.عزیزم، بالاخره امروز ازکارم استعفا دادم تا بتونم بیشتربا تو بمونم و از تو بهتر مراقبت کنم آخه ازهرجا وهرکس پرسیدم نتونستم هیچ رضایت قلبی از مهدها پیدا کنم منم که تو رو به آسونی بدست نیاوردم دست هر کسی بسپرم نازنازی من تو یه فرشته ای از سمت خدا. پسر گلم دیگه داره باورم میشه که داری بزرگ میشه ومنتظرم تا یه روز چشمامو باز کنم وببینم صدام میزنی مامانی.
اینم از کفشم خیلی دوسش دارم
نازنینم چند روزه که یاد گرفتی دست میزنی و برای خودت شاد میشی و از صدای دستت میخندی و ما رو هم شاد می کنی ، فرشته من الان توی هفته سوم از ماه هشتم هستی و کلی کارهای جدید یاد گرفتی مثلاً تا ظرف غذا رو میبینی تندو تند میای و لباتو به هم میزنی و می خندی و میخوای که من بفهمم غذا میخوری .تازگی تا ازت غافل میشم میری زیر میزغذاخوری و سرت رو میکوبی به میز و گریه می کنی (الهی قربون اون سرت بشم ). راستی پسرم من و تو و بابا یه سفر سه روزه رفته بودیم لاهیجان ، خیلی خوش گذشت مخصوصاً به تو چون حسابی تحویل بازار بودو نازتو می کشیدن همش توی بغل دایی ها و خاله ها و دختر خاله ها بودی و منوفراموش کرده بودی کارت به جایی رسیده بود که میگفتی بابابزرگ فقط بغلت کنه و بگردونه ، خاله عاطفه هم کلی هدیه برات خرید وطبق معمول مارو شرمنده کرد ، من و تو دو روز رو بدون بابا خونه مادربزگ موندیم آخه بابایی باید میرفت پارس آباد(مغان) عروسی پسر عمه و من با اینکه خیلی دوست داشتم برم بخاطر تو موندم چون راه طولانی و برای تو خسته کننده بود عزیزم.اما نبودن و ندیدن بابا این خوبی رو داشت که تو از روی دلتنگی یا هرچی که فکرکنی ، نمیدونم اسمشوچی بذارم یاد گرفتی که بگی بابا و این برای همه غیره منتظره بود و حالا که چند روز از سفرمون میگذره تو خیلی زیبا و دلنشین میگی بابا ، بابا . گلکم مامان امروز دیدم که موهای خوشگلت بلند شده و میره توی چشمهای بامزت،منهم قیچی رو اوردم ویه سانت از موهاتو کوتاه کردم وای که چه جیگری شدی با این موها.
اینهم یکی از عکسهای شهر زیبای لاهیجان