عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

روزهای من

1392/10/29 9:45
نویسنده : مامان عرشیا
1,357 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای مثل خودم کوچولو:

من و مامانی هر روز باید بریم تو اتاقم و کلی کتاب بخونیم .البته مامان جون برام میخونه و من هم تکرار میکنم . تازه کلی از کتابهامو حفظم و از رو شکلهاشون داستان رو تعریف میکنم . از شعرها که نگو و نپرس تند تر از مامانی میخونم و مامان رو خوشحال میکنم . از ماشین بازی و خونه سازی که کم نمیارم . بعضی وقتها مامان میگه عرشیا لطفاً بسه. اسباب بازیهاتو جمع کن . منهم میگم لطفاً بسه نیست!!!!! مامان بد من عرشیا نیستم آقای پلیسم الان تورو جریمه میکنم میبرم زندان.بعد هم یه برگه جریمه مینویسم و به مامان میدم. در طول روز کلی مامانی جریمه میشه . اما وقتی میبینم واقعاً مامانی خسته شده میرم و بوسش میدم میگم . عرشیا چه پسر بدیه آره ؟مامانشو عصبانی میکنه. مامام هم کلی بوسم میده و میگه :نه عزیزدلم هر چقدر دلت میخواد بازی کن. بعد از شنیدن این حرف دیگه نوبت سی دی عمو فیتیله ها میشه .حالا بیا و ببین باید کفش بپوشم ،عینک آفتابی بزنم ،کلاه بذارم،صندلی بذارم وسط اتاق و دورش بچرخم و شعرهاشوونو بخونم. از سی دی (بانی نی ) که نگو. روزی بیست بار باید سالی شتره رو گوش بدم و بخندم آخه اون شتره پنچ تا کوهان داره. خلاصه وقت ناهار میشه و بعد از غذا به مامان میگم مامانی جونم تو خسته ای برو بخواب تا خستت(خستگیت) بره ،مامان که میره تو اتاقش بخوابه من هم یواشکی سی دی خاله ستاره میذارم و نگاه میکنم اما میبینم یواش فایده نداره اون موقع است که صدای تی وی رو زیاد زیاد میکنم که مامان داد میزنه عرشیییییییییییییییییییییییییا بسه دیگه . از دست این مامان نمیذاره من کارم و بکنم. حالا دیگه باید برم بخوابم تا عصر که بیدار میشم یه کمی پرشین تون میبینم و بازی میکنم تا بابایی بیاد .، وقتی بابا میاد وقته چیه ؟ آره فوتبال. حالااین توپه که میخوره به این ور و اونور بعضی وقتها هم خرابی ببار میاره که با کمک باباجونم راست و ریستش میکنیم .حالا دیگه وقته شام شده و دیگه تی وی و بازی ممنوع شده بعد از شام هم که وقته خوابه اما بعد از شنیدن یه قصه از مامان و یه ماساژ حسابی خب شما هم دیگه برین بخوابین. نی نی ها شب بخیردوستای من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان عرشیا
1 بهمن 92 12:59
عشقهههههههههه
ایدا
3 بهمن 92 18:25
فدای جیگریی خودم
دایی و نی نی ها
4 بهمن 92 8:27
آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی میشین در کنار هم ایشاالله همیشه سرببند باشید در پناه خدا دایی جان و زن دایی جونم و پسر دایی خوشملم
مامان عرشیا
پاسخ
ممنونم عزیزم ما هم آرزوی خوشبختی برای تو و همه اعضای خانواده عزیزت داریم .
دایی و نی نی ها
4 بهمن 92 8:30
به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد / به شوق آرزو باشد نه تکرار غم دیروز