عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

با من حرف بزن....

1390/8/5 13:26
نویسنده : مامان عرشیا
1,044 بازدید
اشتراک گذاری

فرشتهء من امروز خیلی دلم گرفته ،آسمون هم ابری و داره بارون میباره شاید واسه همین که من یه کم غمگینم دیگه حوصلم سر رفته دلم میخواد با یکی حرف بزنم ،اما کسی نیست. مامانی ، از صبح هر چی برات حرف میزنم فقط میگی هه هه بمیرم برات که نمیفهمی من چی میگم .کاش میتونستی با من حرف بزنی .دلم میخواد یکی کنارم باشه تا هروقت که خسته شدم از تو مراقبت کنه و من با اون حرف بزنم و روزمون شادتر از اینی که هست بشه اما ما فقط سه نفریم  من و تو و بابایی . صبحها هم که بابا ساعت شش میره وساعت هشت شب خسته برمیگرده خونه پس من میمونم و تو . عزیزکم زودتر بزرگ شو و برام حرف بزن تا روزهای تکراری از بین بره.

 ناز گلم دلم از با تو بودن عادتی ساخت که هرگز بی تو بودن را باور ندارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سارا
5 آبان 90 14:02
سلام اميدوارم كه حالتون خوب باشه و كوچولوي نازتونم شاد باشه من تازه وبلاگمو درست كردم خوشحال مي شم سري بزنيد


سلام ممنون از اینکه به وبلاگ فرشته من سر زدیدید حتماً وبلاگتونو خواهم دید.
مامان عرشیا
5 آبان 90 17:01
امیدوارم هیچوقت روزهای زندگیتون تکراری نشه؛همیشه شادتر از دیروز باشید


ممنونم عزیزم ، پسر گلت رو ببوس.
عمه
4 آذر 90 22:12
الهي عمه فداي اون چشاي قشنگت بشه خوشگلم وقتي وبلاگتو ميبينم عكساي نازتو نگاه ميكنم كه هرروز بزرگو بزرگتر ميشي چشام پره اشك ميشه دلم ميخواد بغلت كنم ولي ازمون دوري عزيزه دل عمه زود بزرگ شو با ماماني حرف بزن تا دلتنگ نشه زود زورم بيا پيشمون تا يه دنيا بغلت كنيم تو واقعا برا زندگيمون يه فرشته اي كه با اومدنت دل تك تك اعضاي خانوادتو شاد كردي به خصوص مامان بزرگو بابا بزرگ من از طرف اونا تورو ميبوسم
سارا
5 آذر 90 13:30
آخي چقد نازي تو