عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

مامانی برات میمیره.

شاهدونه جون ، امروز بالاخره طلسم رو شکستی و به من گفتی ماما. الهی برای ماما گفتنت بمیرم چند ماهه که منتظر ماما گفتنت نشستم دوستت داررررررررررررررررم عزیزم بازم بگو ماما ماما ماما...... کنارم هستی انگار دلم تنگ میشه هر لحظه      خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه ببین وقتی میگی ماما چقدر خوشگل میشی هی بگو ماما ...
23 آبان 1390

میوه نخور نشسته...

عزیزم حالا که رفتی توی نه ماهگی میتونی میوه های بیشتری و نوش جان کنی و از خوردن اونها لذت ببری مامانی هم برای اینکه بهتر میوه هارو بشناسی برات شعر میخونم و بهت میوه میدم. سيب وقتي يه سيب قلقلي پيرهن قرمز مي پوشه دوست داره گوشت و آب شو اين بخوره، اون بنوشه موز موز طلايي رو ببين مال كيه؟ مال منه واي اگه ميمون ببينه از دست من قاپ مي زنه پرتقال قشنگه پوست پرتقال به رنگ خورشيد مي مونه قطره به قطره چون طلاست آبي كه در قلب اونه   ليمو شیرین  ليمو چه شيرين و چه ترش خيلي مفيده هميشه از اين دو...
23 آبان 1390

او یقین سهم من است.

  این دوست داشتن است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده ز کف آری آری آری دوستش میدارم قهقه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است از بهشت خاکی ...
23 آبان 1390

عیدتون مبارک.

زلیلی من شنیدم یا علی گفت             به مجنون چون رسیدم یاعلی گفت مگر این وادی دارالجنون است              که هر دیوانه دیدم یا علی گفت خمیر خاگ آدم راسرشتند                  چو بر می خاست آدم یا علی گفت علی را ضربتی کاری نمیشد                گمانم ابن ملجم یا علی گفت مگر خیبر زجایش کنده میشد    &nbs...
23 آبان 1390

از آسمون میباره یه دنیا مهربونی

شاهدونه جون امروز(١٦/٨/٩٠) اولین بارش برف تو زندگی زیبات شروع شد و مامان برای تماشای این دونه های پنبه ای بردمت پشت پنجره  .خیلی با تعجب نگاه میکردی دیگه مثل اون روزهایی که درختهای سبز و میدیدی و لبخند میزدی نبودی انگار پیش خودت فکر میکردی که این دیگه چیه آخه مامانی، همه جا سفید بود و همه چیز یه شکل . گلم حالا منم برات یه شعر پاییزی میخونم که روزمون شاد و خرسند از بارش پنبه ها بگذره.     کلاغه میگه خبرخبر        پرستوها میرن سفر حالا که فصل پاییزه          برگ درختا می ریزه بارون می باره نم نم    &n...
16 آبان 1390

9 هم از راه رسید

پسر عزیزم نه ماهگیت مبارک امروز ١٤/٨/١٣٩٠ فرشتمون رفت توی نه ماه وای که چه شیرین میگذره روزهای زندگی . گل پسرم کارهای شگفت انگیز دوران هشت ماهگیت خیلی با حال بود نشستنت ، دست زدنت ، بابا گفتن و رقصیدنت ...  حالا که بسلامتی رفتی تو نه ماه باید شیرینتر و با مزه تر شی . گلم چند روزه که حال نداری یک کمی هم تب داری .مامان بزرگ میگه میخوای دندون بیاری ولی دکتر میگه که تو سرما داری اما بنظرم مامان بزرگ درست میگه چون تبت با هیچ دارویی پایین نمیاد . عسلم ناز پسرم چند روزه سعی میکنی چهار دست و پا بری اما یه کوچولو تنبلی و هی میخوری زمین  . تو ذهنم تجسم میکنم که قراره دندون کوچولوی سفید داشته باشی و چهار دست و پا ...
14 آبان 1390

واکسن چهارماهگی

  چهارماهگی عرشیا قبل وبعد واکسن امروزچهاردهم تیر١٣٩٠ برابربا چهارماهگی پسرگلم عرشیاست.امروزا باید ببریم دکترش واکسنهای چهارماهگی را  بزنه امیدوارم ایندفعه مثل واکسن دوماهگی بخیر بگذره واذیت نشی *********************اما بعد واکسن***************** پسرنازم دیروز بعد از واکسن چهار ماهگی تا ساعت 12شب حالت خیلی خوب بود وهمش بامون بازی و خنده میکردی ولی این آرامش قبل طوفان بود چرا که یکدفعه بیقرار شدی و هر کاری کردیم آروم نمیشدی .داروهای که دکتر تجویز کرده بود برات دادیم ولی باز بیقرار بودی خلاصه تا صبح ما بیدار بودیم مخصوصا مامان که اصلا نخوابیدچون دمای بدنت همش بالا پایین میشود وتب شدیدی...
12 آبان 1390