عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

عرشیا و نانا

گلکم اینی که سوار کردی اسمش ناناست نمی دونم چرا از پاهاش خیلی خوشت میاد و وقتی میگیریش یک ربعی با پاهاش بازی میکنی بعد دماغشو گاز میگیری و میری. نازگلم حالا دیگه اونقدر بزرگ شدی که دخمل سوار میکنی و به مامان نمیگی تازه کلی هم ذوق میکنی که برام عروس آوردی. انشاا... عروسیتو ببینم مامان جان.     ...
2 بهمن 1390

در ماه یازده

گل پسرم قند عسلم در پناه خدا ده ماه از زندگیه زیبات به سلامت و خوشی گذشت و من و بابایی شاد و خرسند ازداشتن گل پسری مثل تو . عزیزم بابا و مامان با هر روزی که از عمر زیبات میگذره بیشتر و بیشتر به بودن کنار تو عادت میکنیم میگیم  چرا خدا تورو زودتر به ما نداد تا از بودن در کنار تو لذت ببریم  شاید کوتاهی از خودمون بود و به خدای مهربون ثابت نکرده بودیم که لایق همچین فرشته ای هستیم .گلکم خدا رو شکر توی این ده ماه شادکامی قرین زندگیمون شده و ما سرخوش و شادتر از همیشه داریم به زندگی سه نفره ادامه میدیم .هر روز که از خواب بیدار میشم و چشمم به قد و بالای نازت می افته میگم خدایا این دلخوشی و شادی رو از ما نگیر. و اما نازنینم تو کاره...
18 دی 1390

مراحل فتح میز تلویزیون...

پسرم جدیدا با پنج حرکت کوچیک مامانی مات و مبهوت میکنی و من موندم که تو چطور اینقدر خلاقی عزیزم. مرحله اول: بررسی وضعیت و نقشه کشی مرحله دوم:نگاه یواشکی به اطرافیان مرحله سوم:کوبیدن دست کوچولوت روی میز برای لوس کردن مرحله چهارم:بالاخره موفق میشی .ظاهرا یه خورده هم برات کوچیکه مامان جان بیا بیرون. مرحله پنجم : حالا نمی دونی از کجا رفتی و چه جوری باید بیای پایین.   ...
12 دی 1390

فرشته کوچک خوشبختی

پسر عزیزم روزهای زندگی تند و تند داره میگذره و من وبابایی تازه فهمیدیم که توی اون سالها بدون تو چه روزهایی رو از دست دادیم . تازه فهمیدیم که بودن تو چقدر تونسته روش و سمت و سوی زندگیمونو عوض کنه ، از روزی که توی مهربون وارد زندگیمون شدی لحظه ها شیرین تر از گذشته و شادتر از پیش شده . مخصوصا حالا که کم کم داری شیرین و شیرین تر میشی . گلکم آروم آروم داری به ماه یازده هم نزدیک میشی و این مارو هم خوشحال وهم نگران میکنه نگران از اینکه آیا می تونیم هر آنچه را که باید بهت آموزش بدیم ، می تونیم پیش تو و خدای خودمون که فرشته ای مثل تو رو بهمون به امانت داده سر بلند شیم و خوشحالیم از اینکه یه فرشته همیشه و همه جا باهامونه...
11 دی 1390

ناربالام برنده

عرشیا جون برنده شدنت توی جشنواره رو بهت تبریک میگم عزیزم توی صد نفر پنجم شدن کار راحتی نیست مبارکت باشه از اینکه جزء 20نفر برنده ها شدی . عزیزدلم انشاا... همیشه توی مسابقه زندگی برنده باشی.از همه عزیزانی که به عرشیای من رای دادن کمال تشکر رو دارم و از همشون ممنون و سپاسگذارم.                دوستار همگی شما نازبالام   لیست ٢٠برنده  چشنواره نی نی وبلاگ بشرح زیر و لیست کامل شرکت کننده گان در صفحه نازبالام وجشنواره   ردیف  آراء  کد   1 284 ...
10 دی 1390

شب یلدا

        سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده  همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده سوغاتیهای قشنگ ننه سرما بارون و برف و تگرگ و یخ و سرِما ...
30 آذر 1390

هوای آلوده و ناز بالام

عزیزم ، دیروز باید میبردیمت پیش دکتر برای چک ماهانه البته با چند روز تاخیر، ولی اینقدر که هوا آلوده و کثیف بود و مامانی هم حسسسساس وقتی برگشتیم سرم از شدت درد داشت منفجر میشد ،خلاصه توی اون شلوغی مطب و مریضی های گوناگون خداکنه که جان سالم بدر برده باشی . آقای دکتر که میگفت عرشی طلا سالم ترین بچه ای یه که از صبح تا حالا دیدم . خب خدارو شکر امیدوارم چشمش شور نباشه. عزیزم بیا باهم یه شعر از آلودگی و دلگیری اسمون بخونیم شاید کمی دلش وابشه.... ای آسمون این روزا  چرا تو آبی نیستی؟        چرا رنگت پریده؟  دیگه آفتابی نیستی؟ چرا روی صورتت غبار غم نشسته &...
28 آذر 1390

خدا به فرشته قدرت داد

بالاخره بعد از نه ماه وده روز خدای مهربون به فرشتهء خونمون قدرت داد تا بتونه رو پاهای کوچولوش سرپا وایسه و مثل یه آدم کوچولوی مهربون به ما لبخند بزنه و برامون ارگ بزنه. انگار که خودش هم خرسند از تکامل یافتنش شده و فهمیده که با پاهاش میتونه هر جایی که دوست داره بره .عزیزکم از خدای مهربون میخوام همیشه و همه جا راههای زندگی رو برات هموار کنه، از خدا میخوام اینقدر به اون پاهای کوچولوت قدرت بده که هیچ سختی توی زندگی تو رو از پا در نیاره ،از خدا میخوام که همیشه پا به سوی خوشبختی بذاری؛ از خدا میخوام قدمت همیشه برای من و بابا و زندگیت خیرو مبارک باشه .انشاا... روزی رو ببینم که با اون پاهای نازت قدم به قله های سربلندی و بزر...
27 آذر 1390