عرشیا و تفریحات
پسر نازم ، مهربونم، امیدم ،هفته گذشته من و تو بابایی با هم رفتیم پارک تا شما با بچه ها بازی کنی قربونت برم شما هم کم نیاوردی و هر چه تونستی شیطونی کردی ، سرسره سوار شدی . کلی ذوق کردی ، هر جا که توپ میدیدی دلت میخواست و میرفتی تا توپ و برداری ، با یه اقا پسری هم فوتبال بازی کردی، چند روز بعد هم که وفات فاطمه زهرا (س) بود با هم شله زرد پختیم و با کمک بابایی بردیم و بین مردم پخش کردیم شما هم که صدای نوحه شنیده بودی توی بغل بابایی سینه میزدی الهی قربون اون دستهای کوچیکت بشم . اینجا هم آماده شدی که با هم بریم و شله زرد پخش کنیم و عزاداری رو ببینیم. ...