سال نو مبارک
كلاغه روي ديوار صدا مي كرد قار و قار
مي گفت خبرخبردار آمده فصل بهار
هوا شده پاكِ پاك سبزه در آمد ازخاك
برفها ديگه آب شدند چشمه ها پرآب شدند
بهار و عيد نوروز آمده اند امروز
با سبداي پرگل با لاله و با سنبل
در این بهار زیبا دنیا شده باصفا
پسرگلم شاید روزی که این نوشته هارو دیدی بگی چرا مامان توی این تاریخ یادش افتاده برام تبریک عید رو بنویسه و چرا زودتر به سراغ خاطراتم نیومده . اما عزیزم باید بدونی که توی این مدت حسابی سرمون شلوغ بود و مامانی زمان کافی و اینترنت در دسترس نداشتم که برات از خاطرات روزانت بنویسم . بعد از روز تولدت باید میرفتیم لاهیجان عروسی دایی حمیدرضا و بعد از اون هم که عید از راه رسید و باید میرفتیم دید و بازدیدو بعدش هم سفر به اردبیل و دیدو بازدیدهای اونجا واسه همین مداوم توی مهمونی بودیم و خیلی هم خوش میگذشت. عزیزکم قرار بود وقتی رفتیم خونه مامان بزرگ اونجا یه تولد بزرگ برات بگیربم ولی چون تولدت با جشن عروسی دایی جون تداخل پیدا کرد ما هم منصرف شدیم اونجا همه اصرار میکردن جشن بگیر جشن بگیر اما من زیر بار نرفتم . گفتم من که برای پسرطلا تولد کوچولو توی خونه خودمون گرفتم اگه اینجا هم جشن بگیرم با جشن دایی قاطی میشه و اونوقت دوتا دادماد با هم اشتباه میشن .اما با این حال همه برات کادو خریدن و مارو شرمنده کردن وقتی هم رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ یعنی مامان بابا جون بازهم هدیه گرفتی توی ماشین پر از هدیه های تو بود . عزیزم این سفر طولانی باعث شد که شما خیلی چیزها یاد بگیری و با خیلی چیزها آشنا بشی مثلا یاد گرفتی که به دایی بگی دادا، عمه رو صدا کنی، صدای هاپو رو در بیاری و بگی هاپ هاپ ، یادگرفتی بدون کمک دیگران سرپا وایستی و برقصی و خیلی چیزهای دیگه... . گلم اینها رو گفتم که بدونی چرا توی این مدت برات چیزی ننوشتم و حالا هم اگه بخوام همه چیزو بنویسم باید یه روز تموم بشینم و تایپ کنم خلاصه اینکه ...
سال نو به شما و همه اونهایی که دوستمون دارن و دوستشون داریم مبارک باشه.