عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

مامان وپسرطلا

عزیز دلم،چیزی تا جشن تولد دوسالگیت نمونده و مامان یه ماهی هست که مشغول برنامه ریزیه،البته توهم نقش مهمی تو این برنامه ریزیها داشتی ، مثلا توی انتخاب تم تولد کمکم کردی ، موقع طراحی مزاحم مامان نشدی ، هر روز با آهنگهای شاد میرقصی و میگی برام تولد مبارک میگیری مامان جونمی. دستمال کاغذیهارو پاره پاره میکنی و میریزی رو مامان و میگی تولدم مبارک ،فوت کن ، زنده باشی. خلاصه از هیچ کمکی دریغ نمیکنی عزیزم .مامان هم میخوام امسال برات یه تولد خوب بگیرم آخه پارسال به خاطر نزدیک بودن روز تولد تو با عروسی دایی حمید مامانی به نفع دایی کنار اومدم و جشن نگرفتم فقط یه کیک کوچیک گرفتیم و من و تو بابایی با هم تولد گرفتیم و کیک خوردیم اون موقع شما هم فوت کردن بلد ...
28 بهمن 1391

بیست و چهارماهگی

نازدونه،دردونه،ماه خونه، عشق مامان ،عمر مامان،شاه مامان بیست و چهار ماهگیت مبارک عزیز دلم ،شروع بیست و چهارماهگیت رو بهت تبریک میگم. لحظه ها و ثانیه ها دارن تند تند میگذرن و تو داری زود زود بزرگ میشی و من اصلاً باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی ، هنوز فکر میکنم که تو همون عرشیا کوچولوی دو وجبی هستی که با ترس و لرز بغلت میکردم و حمومت میکردم . الان که نگاه میکنم میبینم چقدر زود گذشت حالا دیگه خودت حرف میزنی ، تنهایی میدوی و از در و دیوار بالا میری . دیگه نیازی نیست با ترس حمومت کنم حتی بدون من هم میتونی حموم بری و اب بازی کنی. یه روزهایی ارزو میکردم با من حرف بزنی تا از تنهایی در بیام حالا اینقدر شیرین زبون شدی که تعجب...
16 بهمن 1391

عرشیا و دوستان

این نی نیها نانا یا بعضی موقع بهش آنیل هم میگی . کله گنده یا حسن کچل هستن که یه جورایی هم دوستاتن هم موشهای ازمایشگاهیت. چ.ن هر وقت عصبانی باشی اونقدر با مشت تو کله این کله گنده میزنی تا خیالت راحت بشه که مرده . هر وقت هم میخوای بینی کسی رو در بیاری یا موهای کسی رو شونه کنی میری سراغ نانا چند روز پیش هم با قیچی افتادی به جون موهای اون بیچاره و موهاشو کوتاه میکردی و بهش میگفتی دیدی دک (درد) نداره ناز شدی آنیل؟ ...
11 بهمن 1391

عرشیا خوش تیپ

نازدونهء مامان اماده شده که بره بیرون اما قبل از رفتن کاملا حواسش به تیپش هست و میخواد ببینه که همه چیز مرتبه یا نه . اول یه نگاهی به وسایل ارایشیت میندازی تا ببینی کدومش به دردت میخوره: بعد از انتخاب بهترین گزینه موهاتو شونه میکشی : قربونت بشم که همیشه از پشت به جلو موهاتو شونه میکشی .مامان واسه موهات بمیرم عزیززززززززززم.   ...
15 دی 1391

میخوام

عزیزیم از وقتی که برنامه عمو پورنگ رو میبینی یا بقول خودت دودو افندی، از سلطان یاد گرفتی که هر چی رو میبینی بگی میخوام. گل روز رو داری با میخوام سپری میکنی مثلا شکلات میخوام، برف میخوام ، ماشین میخوام، باباجونم میخوام، ویدا میخوام، پارک میخوام  و کلی میخوامهای دیگه که به ماهی رسیدو هدت گیر کرد طوری کهه حتی تو خواب و بیداری میگفتی ماهی میخوام، خلاصه دیروز مامانی رو مجبور کرد که بردارم ببرمت جایی که ماهیهای آکواریومی میفروشن کلی به ماهیها نگاه کردی و منم یدونه ماهی کله شیری برات خریدم آوردمت خونه وقتی که رسیدی خونه ماهی رو انداختم تو تنگ و تو هی با ماهی بای بای میکردی و قصه میخوردی که مامان جونم ماهی بای بای نمیکنه. برا شعر میخ...
6 دی 1391

تاب بازی دوشت دالم.

با سرد شدن هوا و کم شدن تفریحات، عرشیا جونم دیگه حوصلش تو خونه سر میرفت با هیچ اسباب بازی یا کارتونی نمشد شادش کرد واسه همین منو بابایی تصمیم گرفتیم واسه سر گرم شدن گل پسر براش تاب بخریم تا شاید انرژیش یه کوچولو تخلیه بشه و دست از بد اخلاقی برداره . خلاصه جمعه گذشته با هم رفتیم و براتش تاب خریدیم که کلی هم خوشش اومدو مداوم میادو میگه مامانی تاب بازی میکنم. تاب باژی دوشت دارم. و حالا دیگه مامان یه شغل جدید داره و اونهم اینه که واسه و تابت بده. اینهم عکست موقع خوشحالی تاب بازی. ...
25 آذر 1391

پاییز یاد آورد خاطرات کودکی...

  کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته پیش رویم چهره تلخ زمستانی جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم ...
21 آذر 1391